loading...

پناهگاه

کلمات و احساساتی که هرازگاهی به من هجوم می آورند

بازدید : 110
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 14:37

من واقعا دوست دارم یکی رو کارم نظارت کنه.پیگیری کنه که دارم چیکار میکنم.نیاز دارم که زور بالاسرم باشه.حالا مدیرم اینجا ماه تا ماه نمیگه تو داری چیکار میکنی.ازش بپرسم جوابمو نمیده.انتظار داره خودم همه چیو بدونم.فقط خدانکنه یه جایی اشتباه بشه.یهو ظاهر میشه و میشه مدیر کنترل گر و بسیار اهمیت دهنده.آخه پفیوز.تا الان چرا یه بار نیومدی بالاسر کارمندت ببینی چه غلطی میکنه؟مگه تو مدیر نیستی؟مگه وظیفه ات نیست کنترل کنی؟ببینی کارا درست انجام میشه یا نه.چرا فقط وقتایی که اشتباهی از کسی سر میزنه تازه احساس مسئولیتت گل میکنه؟از مهمترین دلایلی که دوست دارم از این شرکت خلاص بشم همین زنیکه ست.ازش متنفرم.

زندگی در 100 ثانیه
برچسب ها 297+6 , 297+297 , 297+20 , 297+50 , 297+468 , 297+24 , 297+99 , 297+40 , 297+15 , 297+80 ,
بازدید : 114
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 19:37

همه از من چیزی رو توقع دارن که با تمام وجودم سعی میکنم ازش فرار کنم.این روزا به طور شگفت انگیزی متوجه شدم که کی هستم و چی میخوام.دیگه اون بچه‌ی سابق نیستم که فکر کنم از پس هرکاری برمیام.تجربه کردم و فهمیدم که آدم خیلی از کارهایی که فکر میکردم نیستم.با من سازگار نیست.چیزایی که دوست دارم انجام بدم برام مشخص شدن.با درونم آشناتر شدم.اما همه میخوان که اون راهیو برم که توش پول بیشتری داره.میدونم که راه من توش پول زیادی درنمیاد و به رستگاری و ثروت امکان داره نرسه،ولی این رو هم میدونم که اگه برم به راهی که بقیه برای من میخوان امکان داره خودم رو نابود کنم.چون چیزی که وجودم اون رو فریاد میزنه کاملا در تضاد با راهیه که به پول بیشتری ختم میشه.از طرفی عذاب وجدان اینکه نتونم پول داشته باشم و اهمیت ندادن به حرف بقیه،یک لحظه آرومم نمیذاره.

حجت الاسلام والمسلمین سعیدی، درگذشت پدر سردار شهمیری را تسلیت گفت
برچسب ها 295+150 , 295+295 , 295+50 , 295+30 , 295+15 , 295+20 , 295+80 , 295+10 , 295+75 , 295+25 ,
بازدید : 128
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 9:38

الان که فکر میکنم میبینم ترس یکی از بزرگترین قسمتای زندگیمه.بخش‌هایی از زندگیم که نمیتونم به تخمم بگیرم منو میترسونن.با ترس میخوابم و باهاش بیدار میشم.تبدیل شده به معشوقه‌ی اجباریم.غم هم هست البته.غم پررنگ تره و خودم از حضورش بیشتر آگاهم.اما ترس رو خیلی بهش دقت نمیکردم.ولی همیشه هست.انگار میدونستم و درعین حال نمیدونستم.بین این دو غم رو ترجیح میدم.اجازه میده که همه‌ی تقصیرها رو بندازم گردنش.باهام مهربونه.اما ترس باهام بدرفتاری میکنه.خشنه.ترسناکه.مثل شوهریه که هر چندوقت کتکم میزنه و من نمیتونم از خودم دفاع کنم.انگار از خود ترس بیشتر میترسم.

آیا می دانید
بازدید : 121
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 13:37

همیشه اولش با خودم نامهربونم،مشت میزنم،فحش میدم،زخمی‌میکنم خودمو.کمی‌که میگذره آروم که میشم،میبینم که نه.اونقدرها هم بد و افتضاح نیستم.خوبم،آرومم.اونقدرها هم نیاز به خشونت نیست.به خودم مهلت نفس کشیدن میدم.درسته همه چیز زهرمارم شده و گذشته ولی آروم میگیرم کمی.

آسیب های راز دار نبودن در زندگی زناشویی
برچسب ها 286+160 , 286+75 , 286+286 , 286+50 , 286+30 , 286+40 , 286+150 , 286+25 , 286+80 , 286+60 ,

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی