loading...

پناهگاه

کلمات و احساساتی که هرازگاهی به من هجوم می آورند

بازدید : 120
دوشنبه 20 مهر 1399 زمان : 11:36

از سه شنبه شب که دیدم مامان واقعا مریضه تا خود امروز اصلا نمیدونم چه حالی بودم.شدیدا خسته ولی تا جایی که تونستم مامان رو مجبور کردم که استراحت کنه.قلبم به درد اومده بود از بیحال بودنش.مغزم دائما پر و پر میشد و بلاتکلیفیم بیشتر.دیروز بعدازظهر دیگه خودم بیحال شدم و شب هم سرگیجه داشتم.ولی مامان بهتر شد و تونستم استراحت کنم.امروز اومدم سرکار و هنوزم به شدت دلم نمیخواد که اینجا باشم.هنوزم نگرانم برای همه چی.

من ایرانم و توعراقی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی