الان که فکر میکنم میبینم ترس یکی از بزرگترین قسمتای زندگیمه.بخشهایی از زندگیم که نمیتونم به تخمم بگیرم منو میترسونن.با ترس میخوابم و باهاش بیدار میشم.تبدیل شده به معشوقهی اجباریم.غم هم هست البته.غم پررنگ تره و خودم از حضورش بیشتر آگاهم.اما ترس رو خیلی بهش دقت نمیکردم.ولی همیشه هست.انگار میدونستم و درعین حال نمیدونستم.بین این دو غم رو ترجیح میدم.اجازه میده که همهی تقصیرها رو بندازم گردنش.باهام مهربونه.اما ترس باهام بدرفتاری میکنه.خشنه.ترسناکه.مثل شوهریه که هر چندوقت کتکم میزنه و من نمیتونم از خودم دفاع کنم.انگار از خود ترس بیشتر میترسم.
آیا می دانید بازدید : 128
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 9:38